شب است و خلوت و سکوت
و پرنده پر نمی زند
به ظاهر سر به بالین است
اما در سکوت شب می توان آه کشید
بغض عمیق مانده در گلو را نفس کشید
می توان دفتر خاطرات ذهن را باز کرد
از گلایه های نگفته گلایه کرد
خط به خط از دردهای قلب نوشت
می توان عکسهای یادگاری مانده
در ذهن را مرور کرد
می توان دل به جاده سپرد با او رفت
یا در خلوت پنجره ها به انتظار او نشست
می شود کاسه ی آب را در دست نپاشید
می شود دل به دریا زد صدا کرد برگرد
می شود شب تا صبح
خواب خیال دید و آه کشید
اما فلق نزدیک است و ستاره ها رفتند
روز است و خنده های الکی
شادیهای دلخوش کنکی
تا شب و باز سکوت و باز ...